مسجد جامع شهرک محمّد بن جعفر طیّار(ع)

مسجد جامع شهرک محمّد بن جعفر طیّار(ع)

کانون فرهنگی هنری طیّار
مسجد جامع شهرک محمّد بن جعفر طیّار(ع)

مسجد جامع شهرک محمّد بن جعفر طیّار(ع)

کانون فرهنگی هنری طیّار

گزارش تصویری فعالیت شبانه روزی ستاد یادواره شهدا-3

واحد رسانه ای طیار: ستاد برگزاری یادواره شهدای پایگاه مقاومت بسیج محمد بن جعفر طیار(ع) و شهدای مدافعان حرم به صورت شبانه روزی در آستانه مشغول به فعالیت می باشد.

زمان برگزاری یادواره : 20 مهر

http://s3.picofile.com/file/8216504984/IMG_2092.jpg


http://s3.picofile.com/file/8216504992/IMG_2123.jpg


http://s3.picofile.com/file/8216505018/IMG_2131.jpg


http://s3.picofile.com/file/8216505034/IMG_2136.jpg


http://s6.picofile.com/file/8216505092/IMG_2149.jpg


http://s3.picofile.com/file/8216505126/IMG_2171.jpg


حضور مهندس عباس پاپی نماینده مردم دزفول در مجلس در ستاد یادواره شهدا:


http://s3.picofile.com/file/8216505184/IMG_2199.jpg


http://s3.picofile.com/file/8216505234/IMG_2208.jpg

پویش مردمی "لاله های شهر ما را به مهمانی فرا می خوانند..."-4

پویش مردمی “مهمانی_ لاله_ های شهر” با حضور پررنگ مردم شریف و مومن شهرستان دزفول آغاز به کار کرد.

به گزارش دزمهراب با توجه به نزدیک شدن به یادواره شهدای حضرت محمد بن جعفر طیار(ع)  و اجتماع بزرگ مدافعان حرم استان خوزستان پویش مردمی”مهمانی_ لاله_ های شهر” شروع به کار کرد.

به این مناسبت فعالان فرهنگی فضای مجازی در یک پویش مردمی با عنوان «لاله های شهر ما را به مهمانی فرا می خوانند… » بار دیگردل های خودشان را با این شهیدان همراه کردند . در این اقدام زیبا هر یک از فعالان فرهنگی و هنرمند با طراحی پوسترها و ساخت کلیپ ها و سرودن شعرهایی در این زمینه فضای مجازی را همچون یک شهر برای لبیک به دعوت مهمانی شهیدان آماده کردند تا هر یک به شیوه ی خود رسانه ای برای رساندن پیام شهدای شهر مقاومت و ایثار دزفول قهرمان باشند.

شما مخاطبان عزیز هم می توانید تصاویر و پوسترها ، کلیپ ها و اشعار خود را برای ما بفرستید و در این پویش سهیم باشید تا این کارها در فضای مجازی و عمومی پخش گردند.

تصاویر قبلی پویش مردمی

لطفا مطالب و اشعار و خاطرات و تصاویر و پوسترها و …. خود را از طریق قسمت نظرات همین پست و یا ارسال ایمیل به info@dezmehrab.ir یاMosque.jamee@chmail.ir و یا از طریق گروه های واتس اپ و اینستاگرام سایت دزمهراب ارسال نمایید، تا با نام خود در این پست به نمایش گذاشته شوند.

شماره واتس اپ جهت دریافت آثار شما:۰۹۳۷۴۴۴۷۲۴۲

DSC03660

IMG_1858

IMG_1841

DSC03663

DSC03828

IMG_2096

DSC03666

IMG_2097

معرفی کتاب/چشم جهانی

واحد رسانه ای طیار:شنبه ها/معرفی کتاب
چشم جهانی
دکتر یارمحمدبای در کتاب «چشم جهانی» در هفت فصل درباره استیلای تلویزیون و حکمفرمایی تصویر بر سراسر کره زمین صحبت می کند. در نخستین فصل کتاب به این پرسش که عملکرد تلویزیون به عنوان یک رسانه ارتباطی چگونه است پاسخ داده می شود و ماهیت تلویزیون مورد بررسی قرار می گیرد. در سایر فصل ها، مباحثی مانند الزام ارائه یک پیام ایدئولوژیک، گردآوری خبر تلویزیون، نگارش خبر در تلویزیون، ژورنالیسم عامه پسند تلویزیونی و ناپایداری مضاعف تولیدات تلویزیونی مطرح می شود.
در این کتاب برنقش روزافزون تلویزیون به عنوان پشتیبان گسترده خدمات جدید سرگرمی، ارتباطی و اطلاع رسانی تأکید می شود. در پایان، خواننده به نگرش و نگاهی جدید در رابطه با تلویزیون دست می یابد. درآمدی برماهیت تلویزیون، روان شناسی و تلویزیون، ایدئولوژی، فرهنگ، «دین و تلویزیون» تلویزیون سیاسی، اخبار تلویزیونی و تبلیغات بازرگانی، فرامدرنیسم و تلویزیون و چشم انداز آینده تلویزیون، عناوین فصل های مختلف کتاب است.

گزارش تصویری فعالیت شبانه روزی ستاد یادواره شهدا-2

واحد رسانه ای طیار: ستاد برگزاری یادواره شهدای پایگاه مقاومت بسیج محمد بن جعفر طیار(ع) و شهدای مدافعان حرم به صورت شبانه روزی در آستانه مشغول به فعالیت می باشد.

زمان برگزاری یادواره : 20 مهر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر

گزارش تصویری فعالیت شبانه روزی ستاد یادواره شهدا-1

واحد رسانه ای طیار: ستاد برگزاری یادواره شهدای پایگاه مقاومت بسیج محمد بن جعفر طیار(ع) و شهدای مدافعان حرم به صورت شبانه روزی در آستانه مشغول به فعالیت می باشد.

زمان برگزاری یادواره : 20 مهر

شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر


شهرک بن جعفر

شهیدی که در قبر خندید-4

قسمت چهارم گفتگو با مادر شهید حقیقی:
http://media.isna.ir/content/369-8.jpg/4
در ادامه از مادر شهید خواستیم تا تعدادی از دوستان شهید محمدرضا را برای مصاحبه به ما معرفی کند و این شد که پای صحبت سرهنگ حسین کیانی، همرزم شهید محمدرضا و محمودرضا حقیقی و آقای تقی زاده، همسنگر شهید محمدرضا حقیقی نشستیم.
 
مادرش مستقیم رفت به سمت تابوت محمودرضا
¤ آقای کیانی توصیف محمودرضا بعد از شهادت محمدرضا؟
 
محمودرضا در همان عملیاتی که محمدرضا شهید شد حاضر بود و از ناحیه پا مجروح هم شد. ابتدا از شهادت محمدرضا خبری نداشت و بعد آرام آرام خبر شهادت را به او دادند. بعد از شهادت محمدرضا ما خلأ وجود او را با محمودرضا برادرش پر می کردیم و دوست داشتیم با محمودرضا ارتباط بیشتری داشته باشیم. محمودرضا در سال شهادتش آخر دبیرستان و از نظر درسی زرنگ بود، بسیار بچه ی با استعدادی بود. در سومین سال مفقودی اش بود که از دانشگاه امام صادق(ع) نامه ای دریافت شد که از خانواده ی شهید خواسته بودند تا مدارک محمودرضا را که در این دانشگاه قبول شده بود، برایشان ارسال کنند.
محمودرضا بسیار با ادب و محجوب بود، با اینکه ما سعی می کردیم با او صمیمی باشیم ولی به دلیل آنکه سن ما بیشتر بود خیلی سعی می کرد حرمت ما را حفظ کند.
 
¤ بازگشت محمودرضا بعد از 13 سال مفقودی با چه اتفاقاتی همراه بود؟
 
محمود سال 65 شهید شد و جسدش 13 سال بعد در سال 78 برگشت. در ظهر گرمای تیر ماه بود که مادر شهید محمودرضا به من زنگ زد و گفت جنازه محمود را آورده اند می خواهیم جنازه را ببینیم شما هم بیایید. ما یک جمع چند نفره بودیم وقتی وارد شدیم دیدیم که در دو قسمت نزدیک بیست و چند شهید را گذاشته اند، به شکل هرمی آنها را روی هم گذاشته بودند و اسم شهدا هم رو به ما نبود، ما باید می رفتیم و بین شهدا، محمود را پیدا می کردیم. ما به طرف شهدایی که سمت دیگر بودند رفتیم ولی خدا گواه است که مادرش مستقیم رفت به سمت تابوت محمود. پدرش گفت تو چطور او را پیدا کردی؟ مادرش جواب داد که تو چطور پیدایش نکردی؟
 
وقتی تابوت را باز کردیم هیچ چیزی نبود جز یک جمجمه و تعدادی استخوان دست و پا و یک بادگیر آبی رنگ که تن محمود بود و یک پلاک که با همان پلاک شناسایی شد. آن موقع همه رزمنده ها بادگیر سبز یا آبی داشتند. ما گفتیم از کجا معلوم که محمودرضا باشد، مادرش این جمجمه را دستش گرفت و شروع کرد به نوازش کردن و می گفت قطعا این بچه من است.
 
¤ آقای تقی زاده شما که همسنگر شهید محمدرضا بودید؛ یکی از بارزترین ویژگی شهید در موقع نبرد را بیان کنید.
 
یکی از بارزترین ویژگی های محمدرضا شجاعت بود. یک نمونه که به خاطر دارم این است که سال 61 در عملیات بیت المقدس، من با شهید محمدرضا حقیقی دو نفری در یک سنگر بودیم، در طول آن عملیات بچه ها نه شهید دادند و نه زخمی، ما از خط شکن های عملیات در غرب شلمچه بودیم، من و محمدرضا آرپی جی زن بودیم، کمک آرپی جی زنها هم در سنگر بودند هر جا که عملیات می شد و می خواستیم پاتک بزنیم با هم می رفتیم. هنگام نبرد خیلی شجاع و جسور بود به دلیل آنکه گلوله های آرپی جی برای کشور گران تمام شده بود، با وجود آنکه در تیررس دشمن بودیم و دائم بر سرمان تیر می بارید بلند می شد و نقطه هایی که از آنجا تیربار یا آتشبار می زدند را مورد هدف قرار می داد. در شب تانک ها مشخص نیستند ایشان بلند می شد و نگاه می کرد که گلوله ها از کجا می آید و همان جا را مورد اصابت قرار می داد.
 
محمدرضا حدودا یک دقیقه، سرش را تا سینه از سنگر بیرون می آورد. کسانی که جبهه رفته اند می دانند این کار خیلی سخت است و شجاعت زیادی می خواهد.
 
مصاحبه تمام می شود و آماده ی رفتن می شویم. با ایما و اشاره از پدر شهید که توانایی حرکت و صحبت ندارد خداحافظی می کنیم و با دعای آرامش بخش مادر شهید راهی می شویم: انشاءا… فردای قیامت شهدا به پیشواز شما خواهند آمد که برای زنده نگه داشتن نامشان بر صفحه تاریخ تلاش می کنید.
 
مناجات نامه شهید
خدایا! شهدا رفتند و در میدان عشق گوی سبقت ربودند؛ خدایا! خود به نفس خود آگاه ترم و از اعمال زشت و دور از ادبم به درگهت با خبر؛ خدایا! می دانم جسارت کردم و در برابر عظمتت قد علم نمودم؛ خدایا! تو را در بسیاری از موارد فراموش کردم و دنیا مغرورم نمود؛ خدایا! اگر گناهانم را نبخشی و مرا عفو ننمایی متحیرم که کجا روم و در کدام خانه را بزنم که خود از وجودت بی نیاز باشد؟ خدایا! بنده ی فراری از درگه مولایش، راهی جز بازگشت به نزد او ندارد. خدایا! بنده ای فراری و عاصیم؛ چیزی جز عفوت مرا از خشم و غضب ایمن نمی گذارد.
 
بارالها! چه بسیار مواقعی که با بی شرمی معصیت نمودم ولی تو بجای آنکه رسوا و معذبم نمایی، پرده بر گناهانم کشیدی و آن را برملا ننمودی. الهی! اگر ذره ای از گناهانم را مردم بدانند، از من گریزان خواهند شد. خدایا! به عزتت قسم در قیامت هم رسوایم ننمایی.
 
خدایا! دیگر از فراق شهدا دلتنگ گردیده ام. تا کی بجای عزیزانم عکسشان را ببینم و تا کی در فراقشان بسوزم؟ خدایا! تو را به مقدسات مرا به آنان ملحق گردان!
معبودا! به نفسم ظلم نمودم و با اعمالم آتش دنیا و آخرت را بر خود خریدم؛ خدایا با آب بخشش و کرمت آن را خاموش گردان!
 
رحیما! رهی جز راه ائمه (ع) گزیدم و با اعمالم آنان را آزردم؛ به کرمت آنان را از من راضی ساز!
خدایا! نامه ی اعمالم هر هفته دو بار به خدمت ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفدا می رسد؛ ای رحمن! می دانم با نافرمانی های خود مولایم را دل آزرده ام؛ خدایا جوابی ندارم؛ در پیشگاه ولی امر مرا ببخش و دل آن عزیز را از من بدبخت خوشنود نما!
 
خدایا! در زندگی سختی را به من بچشان! شاید پاک گردیده، لایق دیدارت گردم. معبودا! آتشی از عشقت در درونم بیفروز تا شعله کشد و سر تا سر وجودم را سوزانده، خاکستر کند.
رحیما! تو از درونم آگاه تری، حاجتم را به رحمتت مستجاب نما!

شهیدی که در قبر خندید-3

قسمت سوم گفتگو با مادر شهید حقیقی:
 
وارد آخرین لحظات قبل از شهادت بشویم و رفتار محمدرضا در آخرین روزهای قبل از شهادت …
شش، هفت ماهی می شد که در این خانه زندگی می کردیم. محمدرضا در حال مطالعه بود که من وارد اتاق شدم، بلند شد و نشست و چند دقیقه گذشت. به من گفت:«مادر جهت قبله را برای من مشخص کن.» من گفتم: محمدرضا، شما ماههاست که اینجا نماز می خوانی، جهت قبله را نمی دانی؟ دوباره گفت: »مادر جهت قبله را برایم مشخص کن.»
 
جهت قبله را برایش مشخص کردم و با همان حال همیشگی شروع کرد به نماز خواندن. محمدرضا هیچ وقت به دنبالم وارد آشپزخانه نمی شد، آن روز به داخل آشپزخانه آمد و از بالای سر من خم شد تا سینی غذا را ببرد، به محض اینکه خم شد و من سرم را بلند کردم، نوری مثل صاعقه از صورتش رد شد طوری که بدنم لرزید. محمدرضا سینی غذا را برداشت و بیرون رفت ولی من دیگر نتوانستم بیرون بروم، همان جا به دیوار تکیه دادم و هر چه خواستم چیزی را که دیدم به پدرش بگویم انگار بر زبانم قفل زده بودند. آنجا گفتم که خدایا این نور شهادت بود، خدایا به عزت و بزرگی خودت صبر بده.
آن روز برای اولین بار، موقع رفتن با صدای بلند گفت: «آقا، من رفتم، خداحافظ» که پدرش با سرعت بلند شد و گفت: چی گفت؟ هیچ وقت این جوری خداحافظی نمی کرد. تا آمدیم که به او برسیم ماشین را روشن کرده و رفته بود.
 
¤ حال و هوای مردم لحظه خندیدن محمدرضا؟
لحظه ای که محمدرضا را کنار قبر گذاشتند و در جعبه را باز کردند همه آمدند و از شهید خداحافظی گرفتند، من یک مفاتیح گرفتم و خواستم تا قبل از اینکه پیکر شهید را وارد خاک کنند یک زیارت عاشورا بخوانم. گوشه ای دورتر از قبر نشستم و مشغول زیارت عاشورا بودم که شهید را بلند کردند و در قبر گذاشتند همین که من رسیدم به «السلام علیک یا اباعبدا…» یک دفعه شنیدم که پدرش با صدای بلند می گفت: مادرش را بگویید بیاید. ابتدا تصور کردم بخاطر آخرین لحظه ی دیدار و وداع با فرزندم مرا صدا می زنند، که من گفتم رویش را بپوشانید که یک دفعه پدر شهید و تمام جمعیت یک صدا فریاد زدند: »شهید دارد می خندد« ولی آن لحظه بنده باور نکردم، گفتم شاید احساساتی شده اند. آخر مگر می شود جسدی که پنج روز در سردخانه بوده و گردنش به حدی خشک بود که ما مجبور شدیم برای در آوردن پلاک، زنجیر را پاره کنیم چطور ممکن است بخندد. در آنجا یاد این شعر شاعر افتادم که می گفت: «روزی که تو آمدی ز مادر عریان/ مردم همه خندان و تو بودی گریان/ کاری بکن ای بشر که روز رفتن/ مردم همه گریان و تو باشی خندان».
 
 
¤ پس چطور به این خنده یقین پیدا کردید؟
همه می پرسیدند چرا شهید خندید؟ چند روز بعد از مراسم، عکس های قبل از خاکسپاری و لحظه خاکسپاری به دست ما رسید. آنها را که کنار هم می گذاشتیم، همه نشان از واقعیت این قضیه می داد.
اما آنچه باعث یقین بیشتر شد این بود که سه روز پس از خاکسپاری محمدرضا را در خواب دیدم؛ گفتم: محمدرضا، مگر تو شهید نشدی؟ گفت:«بله» گفتم: پس چرا خندیدی؟ گفت: «من هر چیزی را که در آن دنیا و این دنیا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگ تر از آن نیست، دیدم به همین دلیل خندیدم.» این جمله را که گفت از خواب بیدار شدم.
 
یک سند دیگر که نشان از خنده محمدرضا بود، چیزی بود که در وصیت نامه نوشته بود. حافظ شعری دارد با این مضمون که:
«روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را گو باد ببر
ما که دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر»
 
که محمدرضا در نسخه اصلی مصرع دوم را خط زده و نوشته بود: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» که همین بیت وصف حالش شد. «روز مرگم نفسی وعده دیدار بده/ وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر»
 
 
¤ چه طور بر این مصائب صبر کردید؟
من از قبل از شهادت محمدرضا به شدت مریض بودم؛ به گونه ای که وقتی محمدرضا برای آخرین بار جبهه می رفت چون دوستانش از وضع من آگاه بودند در آخرین لحظات که از نورانیت و حال و هوای محمدرضا حس کرده بودند که او شهید خواهد شد به او گفته بودند: محمدرضا پس تکلیف مادرت چه می شود؟ که محمدرضا به آنها گفته بود: «خیالتان راحت باشد، مادرم خیلی محکم است هیچ اتفاقی نمی افتد.»
 
من یقین دارم که این گفته یک درخواست از خداوند بود که ای کاش هیچ وقت چنین درخواستی نمی کرد چون آن قدر خداوند به من صبر داد که موقعی که محمدرضا را به مسجد آوردند تا نمازش را بخوانند، من بیرون از مسجد بدون اینکه ذره ای گریه کنم، گوشه ای نشستم و با محمدرضا درد دل می کردم. همه به دنبال مادرش می گشتند و با گوش خودم شنیدم که گفتند این شهید مادر ندارد. حتی بعضی ها گفتند این بچه مال خودش نیست. خداوند به گونه ای به من صبر داد که تا مدتها دخترم باورش نمی شد که من مادرش هستم و به دنبال مادرش می گشت. ما حتی رفتیم و قابله من را پیدا کردیم تا به او ثابت کنیم که من مادرش هستم.

ادامه دارد....

منبر دو دقیقه ای/ چرا تاثیر یک فیلم خوب کم است؟

واحد رسانه ای طیار : چهارشنبه ها با یک منبر دو دقیقه ای همراه شما هستیم شماره

شماره یازدهم (سری دوم)

موضوع : چرا تاثیر یک فیلم خوب کم است

خودت باید دل دار باشی

زمان : ۲ دقیقه و ۲۲ ثانیه

دانلود (+)

پناهیان منبر دو دقیقه ای

شهیدی که در قبر خندید-2

ادامه  گفتگو با مادر شهیدی که در قبر خندید..:
http://www.nafezonline.ir/wp-content/uploads/2013/09/index2.jpg
 وارد دوران نوجوانی محمدرضا شویم و اینکه آیا علیه رژیم پهلوی فعالیتی داشتند؟
تا قبل از شهادت محمدرضا، ما هیچ گونه اطلاعی از فعالیت های ضد رژیمی او نداشتیم. بعد از اینکه به شهادت رسید، دوستانش برای ما تعریف کردند که محمدرضا اعلامیه های حضرت امام(ره) را در مدارس پخش می کرد ولی ما به هیچ وجه اطلاعی از این فعالیت ها نداشتیم.
 
¤ طریقه ورود به جبهه؟
محمدرضا 12 سال و شش ماه داشت که حضرت امام(ره) به ایران آمد. یک روز محمدرضا به من گفت: «می خواهم برای تعلیم اسلحه بروم.» آن زمان من فکر می کردم چون نوجوان است علاقه دارد که اسلحه به دست بگیرد که من به او گفتم: این جنگ را آمریکا به ما تحمیل خواهد کرد، می دانی اگر آمریکا حمله کرد چه کار کنی؟ او در پاسخ به من چیزی گفت که من دیگر چیزی برای گفتن نداشتم. او به من گفت: «مادر، آدم یک بار می میرد چه بهتر که این مرگ در راه اسلام باشد.»
مدتی گذشت و جنگ شروع شد. یک روز محمدرضا آمد و گفت: «پدرم رضایت بدهد که من به خط مقدم بروم.» پدرش رضایت نداد. محمدرضا در حیاط نشست و گریه کرد تا پدرش مجبور شد، رضایت بدهد.
 
¤ از عبادت های محمدرضا بگویید.
عبادت های محمدرضا وصفشان ناگفتنی است. محمدرضا هفت ساله بود که نماز می خواند. تقریبا 10 ساله بود که روزه هایش را کامل می گرفت. یادم هست 11 سالش بود که روزه می گرفت و در کنار آن، در یک تعمیرگاه شاگردی می کرد. 13- 14 سالش که بود وقتی به نماز می ایستاد به محض اینکه تکبیره الاحرام را می گفت، گردنش کج بود و بلند بلند گریه می کرد.
 
¤ عبادت های شبانه ی محمدرضا را می دیدید؟
اصلا؛ همیشه می شد در مواقعی به من می گفت: «مادر اگر ساعت سه بیدار شدی، من را هم بیدار کن.» اگر هم صدایش می کردم جلوی من بلند نمی شد. فقط اینکه همیشه وقتی برایش رختخواب پهن می کردم صبح زود بیدار می شدم، می دیدم که رختخوابش جمع شده که بعدها دلیل این کار را از روی گفته های دوستانش فهمیدم که می گفتند در مسجد هم می آمد سعی می کرد به گوشه و کناری برود که کسی او را نبیند و روی او پتو نیندازد. یکی از دوستانش بعد از شهادتش تعریف می کرد که یک روز در مسجد بودیم هر چه به دنبال محمدرضا گشتم او را پیدا نکردم بعد از چند دقیقه جست وجو، دیدم که محمدرضا، پشت ستونی بدون پتو و زیرانداز خوابیده است. پتویی آوردم و روی محمدرضا انداختم، صبح که محمدرضا بیدار شد با حال ناراحتی شدید با ما دعوا کرد و گفت: چه کسی دیشب روی من پتو انداخت.
 
¤ نمونه ای از رفتار نیک محمدرضا با پدر و مادرش؟
محمدرضا همیشه عادت داشت موقع مطالعه کردن دراز می کشید. رفتارش به گونه ای بود که اگر من که مادرش بودم 10 بار هم وارد اتاق می شدم به احترام بلند می شد و می نشست حتی به خاطر دارم که در حال مطالعه ی کتابی به نام «راش سوم» بود که من از او پرسیدم: محمدرضا، مادر، چرا این کتاب را مطالعه می کنی؟ این کتاب به چه درد می خورد؟ او گفت: «مادر، بسیجی باید باسواد باشد. بالاخره باید انواع کتابها را مطالعه کرد که اگر یک وقت با ما بحث کردند ما بتوانیم جوابشان را بدهیم.»
 
¤ در مورد فعالیت هایش چیزی به شما می گفت؟
تنها چیزی که من فهمیدم این بود که یک روز که می خواستم لباسش را بشویم، در جیب لباسش برگه ای دیدم که رویش نقاشی هایی کشیده بود که ابروی ماه باریک است و سلسله مورچه های سواری و یک سری چیزهای این جوری که خنده ام گرفت و کنجکاوی نکردم و آنها را گوشه ای گذاشتم. بعد از چند دقیقه محمدرضا سراسیمه آمد و سراغ برگه ها را گرفت و بهت زده به دنبال آنها می گشت و آنها را از من گرفت و رفت که بعد فهمیدم اینها اطلاعاتی است که از شناسایی به دست آورده و به صورت رمز نوشته است.
 
یک روز دیگر بود که من وارد خانه شدم، محمدرضا را دیدم که روی زمین دراز کشیده است و برگه هایی را پهن کرده و در حال رسم نقشه بود. به محض اینکه من وارد شدم برگه ها را جمع کرد. من ناراحت شدم و به داخل آشپزخانه رفتم که به دنبالم آمد و عذرخواهی کرد و گفت: «مادر ببخشید، اما می ترسم یک وقت کسانی دیگر از کار ما با خبر شوند. این هایی که می بینی کروکی خانه های تیمی است که ما می رویم و موقعیت آنها را مشخص می کنیم و بعد برای پاکسازی به بچه های سپاه می دهیم.»
 
این اولین و آخرین چیزی بود که محمدرضا به من گفت. آن قدر در خفا کار می کرد که پدرش می گفت اینها جبهه نمی روند، همین پشت مشت ها قایم می شوند. از تمام سمت هایش بعد از جنگ، توسط دوستانش با خبر شدیم. محمدرضا اهل ریا نبود طوری که ما تا 48 ساعت قبل از شهادتش نمی دانستیم که او خطاط است.

ادامه دارد...

خوزستان همچنان دین خود را ادا میکند/علیرضا قنواتی به شهدای مدافعان حرم پیوست

بر اساس اخبار تایید شده ساعاتی پیش علیرضا قنواتی مدافع حرم حضرت زینب (س) در جنگ با گروهک تروریستی داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد .

 

واحد رسانه ای طیار: بر اساس اخبار موثق ساعاتی پیش علیرضا قنواتی مدافع حرم حضرت زینب (س)  در جنگ با گروهک تروریستی داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد  .

 شایان ذکر است سردار قنواتی اهل جایزان امیدیه است و سالها در تهران سکونت داشتند که برای دفاع از حریم حضرت زینب کبری (س) امروز در درگیری مستقیم با گروهک تروریستی داعش به شهادت رسیدند.

بنا به گفته های بستگان  ،  پس از انتقال پیکر مطهر این شهید والا مقام  به کشور در زادگاهش شهر جایزان به خاک سپرده خواهد شد.